مردم شهر سیاه، خنده هایشان همه از روی ریاست، دلشان
سنگ سیاست، ما در این شهر دویدیم و دویدیم، چه سود؟؟؟!!؟؟
هر کجا پرسه زدیم، خبر از عشق نبود، و تو ای مرغ مهاجر که از این
شهر گذر خواهی کرد، نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی..